سرزمين گم شده ي پرنده اي به نام ساگا
سرنوشت عجيب و زيباي تو مرا به زندگي عاشق تر مي كند،ساگا ! وقتي سومالي از رنج گندم گريه مي كرد،تو در بهشت كوچكي كه بطن مادرت بود ، به زندگي در خواب لبخند مي زدي و نمي دانستي اينجا در آسمانٍ هستي،برخي تكه ابرها بدجوري خاكستري اند و بارانهاي سياه سياه مي بارانند... زندگي اما از چشم هاي پر تلالو تو خجالت كشيد و برايت چاره اي عاشقانه انديشيد: دختري كه توي چشمهاش ،دريا موج مي زد ،كتابش را بست…. تو از خواب در بهشت كوچكت خسته بودي و دلت دريايي را مي خواست كه موجهاش توي چشم فتانه پيدا بود. حالا نشسته اي روي دامن فتانه و از &zw...
نویسنده :
مامان اشي
15:06