گنجشكك اشي مشي

سرزمين گم شده ي پرنده اي به نام ساگا

  سرنوشت عجيب و زيباي تو مرا به زندگي عاشق تر مي كند،ساگا ! وقتي سومالي از رنج گندم گريه مي كرد،تو در بهشت كوچكي كه بطن مادرت بود ، به  زندگي  در خواب لبخند مي زدي و نمي دانستي اينجا  در آسمانٍ هستي،برخي تكه ابرها  بدجوري خاكستري اند و باران‌هاي سياه سياه مي بارانند... زندگي اما از چشم هاي پر تلالو تو خجالت كشيد و برايت چاره اي عاشقانه انديشيد: دختري كه توي چشم‌هاش ،دريا موج مي زد ،كتابش را بست…. تو  از خواب در بهشت كوچكت خسته بودي و دلت  دريايي را مي خواست كه موج‌هاش توي چشم فتانه پيدا بود.  حالا نشسته اي روي دامن فتانه و از &zw...
30 شهريور 1390

از خانه تا مهد ،رفت و برگشت با مانلي

  هرروز صبح ،لباس های تو را همراه خوراکی هایت می گذارم توی کوله پشتی ات.بعد خودم آماده می‌شوم و تلفن می کنم به آژانس.تو را می گذارم توی ماشین .بعد کیف و کفش و دیگر لوازم را.باید تو رابگذارم مهد.بعد خودم بروم روزنامه.مهد کودک تو درست پشت ساختمان روزنامه است.نزدیکی های مهد که می رسیم،آرام آرام بیدارت می کنم.موهایت را شانه می‌زنم.لباس‌هایت را می‌پوشانم و یکی ازخوراکی هایت را می دهم بخوری.بعضی روزها زورم نمی رسد بیدارت کنم چون  شب‌ها خیلی دیر می‌خوابی.همین طور خواب آلود ،تحویلت می‌دهم به مربی‌ات الهام جون.آن وقت بیدار می‌شوی  و      هاج و واج، مرا و الهام جون...
26 شهريور 1390
1